جنگ سُم و دُم
خری با گاو گفتا ره چنینش گم نخواهد ماند
ترا این شاخ جفت و نوکرت را سُم نخواهد ماند
بیا با هم بجنگانیم این دو سُم و آن دو شاخ
و گرنه یادی در عالم ز شاخ و سُم نخواهد ماند
چو روباه دید با خود گفت، برخیز و برو ورنه
به گاوش شاخ، خر را سُم ترا این دُم نخواهد ماند
شکایت برد گوسفند بچه ی نزد پلنگ آقا
که از غوغای جنگل خواب در مردُم نخواهد ماند
پلنگش تا که بشنید این پلنگاند همزمان خود را
و گفتا این و آنش تا شب هفتم نخواهد ماند
ملخوارانه وارد شد مار و مور در جنگل
چنانکه گویی در مزرعه اش گندم نخواهد ماند
تمام مار های بیشه گر زایند چنین ماری
بصحرا موش و مُرغ و تخمی از گژدُم نخواهد ماند
مارچ 2002 دنمارک