لطیف جان، یگانه پسر برادرم، سال گذشته با یک دختری که هردو همدیگر را دوست داشتند، نامزاد شد. در ماه جولای امسال نامزادش را دعوت کرده بودیم که در دنمارک بیاید که خوشبختانه همین یک هفته قبل آمد. حالا اصلاً نمی دانیم می تواند برای همیشه اینجا بماند یا خیر. قوانین، قسمی که برای اکثر دوستان معلوم است، خیلی سخت شده برای خارجیان در این کشور. لطیف، پسر برادرم شهید صادق علی عباسی است که در سال 1364 هجری شمسی توسط نیروهای شوروی در جبهه لومان به شهادت رسید. لطیف در آن روزگار دقیقاً دو ساله بود. میناه گل، که یگانه دختر برادرم، یعنی خواهر لطیف جان است، دو ماه بعد از شهادت برادرم بدنیا آمد که پدرش را هرگز به چشم ندیده است و این مسله در دنیای خاطراتش مانند زخمی گره خورده است که هرگاه به چشمانش دقت می کنم، این زخم خاطر را به وضوح می توانم آنجا مشاهده کنم. حالا که در آستان برگزاری جشن عروسی پسر برادرم قرار داریم که در نظر است انشاالله روز شنبه یکم دسامبر برگزار شود، برای شخص خودم احساسات واقعاً گرم و اما مسؤلانه دست می دهد. امروز من اساساً مسؤلیت پدر را در برابر پسر برادرم دارم و از خدا خواسته ام این مسؤلیت را حس نموده و به آن رسیدگی کنم و وظایفم را آنگونه که شایسته است، انجام دهم. | |
در عین حال این اولین خوشی بعد پنج مثیبت بزرگی است که من در طول زندگی کوتاه اما مثیبت بار خود، شاهد آن بوده ام. من از پانزده و یا شاید هم چهاده سالگی ام تا همین اواخر، غم و اندوه فراوانی را بر شانه هایم حمل کرده ام که گاهی واقعاً طاقت فرسا بوده است. از روزی که برادرم را کشتند تا امروز پنج مرتبه بحیث مرده دار در مجالس فاتحه نشسته ام که عبارت از مجلس فاتحه برادرم، پدرم، مادرم و دو خواهرم بوده است. امروز که برای اولین بار میزبانی مهمانان عزیزی را و در عین حال وظیفه پدر را که فرزندش را داماد می سازد، به عهده دارم، دنیای از آرزو، شوق، شور و هلهله برایم شکل گرفته و بشدت در حال شکل گیری است. خواستم این احساسات و خوشی ام را با دوستان دنیای وبلاگم نیز تقسیم کنم ـ آمدم و این متن را نوشتم و امیدوارم دوستانم تا آنجا که برای شان ممکن است، با اعضای فامیل ما در این خوشی سهیم شوند. برای همه تان آرزوی شادمانی و سعادت دارم..!
یک نامه اعتراضی از سوی ملیحه جواد از ناروی برای وزیر امور خارجه افغانستان...
|