دنمارک یک کشوری دارای پنج ملیون نفوس و به مساحت 43000 کیلومتر مربع می باشد که از لحاظ موقعیت جغرافیایی خود اساساً نقش پل را میان اروپای مرکزی و شمالی بازی می کند. یعنی اروپای مرکزی را با اروپای شمالی ارتباط می دهد. این کشور در لیست کشورهای سرمایه دار، در ردیف پنجم قرار دارد و تا بحال در آمار گیری رفاء و آسایش در جهان یک مرتبه مقام اول را از خود کرده و چندین بار دیگر هم در ردیف های دوم و سوم قرار گرفته است. در سال 2001 میلادی، پارلمان دنمارک یکی از پارلمان های در جهان شناخته شد که کم ترین «Corruption» فساد اداری در آن وجود داشته و صورت گرفته است.
از سالها قبل تا سال 2001 میلادی اکثراً حزب سوسیال دموکراتها «Socialdemokrat» حاکم این سرزمین بوده است اما در سال 2001، حزب چپ «Venstre»، بعد از یک کمپاین و شعارهای عجب و غریب به قدرت می رسد که به قدرت رسیدن آنها ریشه در چیزهای متعددی از جمله روش نادرست و ناسنجیده ای یک تعداد خارجی ها و مخصوصاً افراطیون مذهبی در این کشور داشته است. (بعداً در این مورد اشاره خواهم کرد).
زمانی که حزب چپ در دنمارک به قدرت رسید، قوانین و قیوداتی چندی را در ارتباط به خارجی های مقیم این کشور وضع کرد که از آن جمله به چند نکته جالب و برجسته آن لازم است اشاره شود:
این سیاست دولت جدید دنمارک در ارتباط به پناهندگان و مهاجرین، تنها در دنمارک محدود نماند و به زودی به کشور های همسایه هم فضای اینگونه سیاست ها را هموار ساخت که بیشتر از این را تمام جهان می داند. در عین حال دنمارک یکی از نزدیکترین دوست آقای بوش گردید و در جنگ های آمریکا با عراق، طالبان و غیره سهیم گشت.
Anders Fogh Rasmussen
دنمارکی ها یک ملت فوق العاده ناسیونالیزم است که اینرا من سخت طرفدارش هستم. (البته نه تنها دنمارک چنین است بلکه تمام جوامع اروپایی این خصلت را دارند و در حقیقت همین خصلت و بینش جوامع غربی بوده که سرزمین های شان را چنین آباد کرده اند. دیگران را پوست کرده و پوستش را برای خود لباس ساخته اند. آفرین شان! انسان های که در این دنیا از عقل کار می گیرند، مسلماً از پوست سر انسان های بی عقل برای خود کلاه می سازند). اما بعد از به قدرت رسیدن حزب چپ در دنمارک، این حزب و دولت زمینه رشد افکار متعصبانه و افراط گرایانه ای را برای یک تعداد متعصبین و افراطیون این جامعه مساعد ساخت. از این رهگذر، حزبی بنام «Dansk Folkeparti» مانند سمارق از زمین بیرون آمد که از متعصبین و افراطیون مذهبی
Pia Kjærsgaardدنمارک قبل از 2001 میلادی، تصویر فوق العاده زیبای جهانی داشت و جهانیان این کشور را سمبول صلح، رفاء و آسایش می دانست. اما دوستی با آمریکای بعد از بیل کلنتون «آمریکای شریک در هر جنگ» و بی تفاوتی در برابر خواست های کشورهای همسایه اش مانند فرانسه، آلمان، سویدن و... که خواستار عدم شرکتش در جنگ گردیده بودند، تصویر یک رنگی این کشور را به یک تصویر سه بعدی مبدل گردانید. سیاست های ضد خارجی این دولت هم یک مقدار این کشور را مشهور «Popular» ساخت و حالا که کاریکاتورها را رسم کرده و بصورت رسمی نشر کرده، دیگر از اسامه بن لادن و مایکل جکسن و آیت الله خمینی هم مهشور تر گردیده ـ یعنی حالا دیگر از لطف و کرم الهی، از بخت سر آقای «Anders Fogh Rasmussen» نسخت وزیر، و دختر نیکش خانم «Pia Kjærsgaard»، رییس حزب مردم «Dansk Folkeparti»، شهرت جهانی پیدا کرده است.
چه فرق می کند شهرت از کدام را بدست می آید...؟ خدا آدم را مشهور بسازد حتی با ریدن در کنار سنگ حجرالاصوت هم اگر شده قبول است. اینجا بیجا نخواهد بود اگر آدم خطاب به مردم دنمارک بگوید: «اگر می خواهید سرزمین تان را طوری که قبل از سال 2001 میلادی بود برای همیشه داشته باشید، اگر می خواهید دنمارک همان دنمارک که سمبول صلح، آرامش، رفاء و آسایش در جهان بود باقی بماند، اجازه ندهید انسان های متعصب و کور دلی مانند نخست وزیر کنونی، رییس و پیروان حزب مردم «Dansk Folkeparti» و انسان های مانند اینها، سرنوشت تان را رقم بزنند. زیرا این گونه طرز تفکرات و سیاست ها، جز ویرانی چیزی دیگری ببار نمی آورد و شما هم شاهد هستید که اینها در طول 5 سال گذشته، دنمارک را در چشم جهانیان به یک کشور وحشی ها مبدل گردانیده و اگر سرنوشت سازان شما در آینده هم همین طیف باشد، سرنوشت دنمارک از سرنوشت افغانستان جنگ زده و سوخته در آتش جنگ و کشورهای مانند آن، بدتر خواهد بود و ویرانی هایش هم بیشتر ـ و ندامت در آن وقت مسلماً سودی نخواهد داشت»!
انتشار کاریکاتورها که نتیجتاًً پلیدترین چهره ای از دنمارک را در جهان بنمایش گذاشت، خسارات غیر قابل جبران اقتصادی و پیش آمد جوی جدید سیاسی و تشنجات اخیر، همه و همه دست در دست هم داده، دولت مردان و سیاست مداران کنونی این کشور را که زمام امور را در دست دارند، به آموختن نکات زیر وادار کرده است:
من مسلمان هستم، اما دینم میراثی است نه انتخابی
در یک شبی از هفته، که شنبه اش را نمی دانم ـ و می دانم که 27 حوت 1350 بوده، به خانه پدرم به دنیا آمده ام. فردایش که ملاه چمن مرحوم، ملاه قریه ما، اولین کلمه ای را بگوشم نجوا کرده این بوده که: الله اکبر الله اکبر... یعنی پدرم در همان ساعات اول بدنیا آمدنم دینش را به من به میراث بخشیده. از آن روزگار تا کنون خواسته و نا خواسته مسلمانم ـ گاهی با نماز و گاهی هم بی نماز. گاهی مشکوک و گاهی هم متیقن. گاهی صابر و گاهی هم بی قرار و...
زمانی که پیش ملاه در مسجد می رفتم و سواد خواندن و نوشتن را نداشتم، سخت مذهبی بودم و دیوانه وار مسایل مذهبی ام را انجام می دادم. اما بعد ها که به مکتب شاملم کردند و خواندن و نوشتن را یادم دادند، به خواندن و مطالعه کتاب های دینی نذیر «قصص القرآن»، «خدا و پیامبر اسلام»، «نهج البلاغه»، «حمله ای حیدری» «شعر»، «حلیه المتقین» و چندین کتاب دیگر عاشقانه پرداختم. هر قدر بیشتر خواندم و بیشتر پی بردم بهمان اندازه بیشتر کمر قوی مذهبی ام سست گردید و ایمانم کوچید. در پهلوی هر ملاه و سفیر دین که نشستم و سوال کردم، جواب های را دریافتم که دین را در جلو چشمم جعلی و جعلیتر جلوه داد تا اینکه دلم را نه تنها از دین، بلکه از دوغ هم بد کرد. 14 جلد کتاب کوچک و سنگین از آقای شریعتی را خواندم که گفته بودند یکی از روشن ترین مسلمانی است که در هر تاریکی ای می تواند روشنی اندازد، اما بر سستی اعتقادم افزود افزود و افزود و تاریکی ها در ذهنم همان گونه تاریک باقی ماندند! و از کتاب های آقای شریعتی جز ادبیات فوق العاده استادانه، انشاء و املا خیلی قوی، چیزی بیشتری در نیافتم.
و حالا اسلام
نمی دانم اسلام چه دینی است که انسان هر چه بیشتر به آن دل بسپرد، بهمان اندازه بیشتر متعصب و افراط گر ببار می آید. انعطاف پذیری، نرمش، گذشت، رحم و ترحم، کمک و دستگیری همه و همه بصورت شعار در این دین پاک سرداده می شوند اما عملاً در سیستم های دیگر مشاهده می گردند. دروغ گفتن، دو چهره داشتن، دوزبانه بودن، روشوت خواری و... امروزه در اسلام به یک «لوگو» و اصل پذیرفته شده تبدیل گردیده است.
دین با دانش در تضاد قرار دارد
|
در ذهن پلید من بحیث یک مسلمان، صدها سوال بی پاسخ وجود دارد. نمی دانم من خیلی احمق هستم که نمی پذیرم یا پاسخ پاسخ دهندگان و سفیران دین خیلی احمقانه و پوچ هستند که هیچ گونه ریشه در منطق که انسان را قناعت دهد، ندارند...؟ من به اندازه درک و فهمی که دارم به این نتیجه رسیده ام که دین با دانش در تضاد قرار دارد و انسان در میان این دوتا ایستاده است. انسان هرقدر به سمت دین برود و نزدیک شود، بهمان اندازه از دانش و علم فاصله می گیرد و هر قدر بطرف دانش رو آورد و نزدیک گردد، بهمان اندازه از دین فاصله می گیرد. در هرجایی که مکتب است، علم است، دانش است، معرفت است، دین ضعیف واقع می گردد و در هرجایی که بیسوادی است، جهل است، عقب ماندگی است، دین خود را بهمان اندازه قوی و فربی میابد! |
بطور مثال در ایران حملات تروریستی ای که بر مبنای اعتقاد باشد، کمتر صورت می گیرد چون جامعه ایران از لحاظ سطح تحصل و سواد با جوامع چون پاکستان و افغانستان فرق دارد و اکثریت مطلق مردم ایران باسواد هستند و به همین ترتیب ده ها مثال دیگر...!
دین یگانه ایلیمنتی است در جهان که شماره 2 ندارد!
شاید بیشتر از هزار دین و مذهبی در این دنیا وجود داشته باشند که هر کدام خود را پاکترین، بهترین، شایسته ترین و اصل ترین و از طرف خدا و ساخته شده در دست او می داند و پیرو هر دینی مسلماً معتقد است که دین و مذهبی که او به آن گراییده، در درجه اول قرار دارد و اگر شخص روزی باور کند که دینش در ردیف دوم موقعیت دارد، در همان روز آن دین را ترک کرده به دین دیگری می گراید و یا شاید هم بی دین بماند. این هم به اساس هیچ منطقی نمی تواند قابل قبول باشد که تمام ادیان شماره 1 هستند و شماره 2 هیچ ندارند. اولاً چرا باید این همه دین وجود داشته باشند و نیازی هم نیست که این همه دین از طرف «یک خدا» ساخته شده و به وجود بیایند. ما اگر تعدادی از ادیان موجود در کره زمین را رد کنیم درست، اما ما مسلمان ها بر اساس قرآن، چهار دین را حد اقل ساخته خدا می دانیم و آنها را قبول داریم و پیامبران شان را هم پیامبر خدا می دانیم. از اینجا چند چیز استنباط می شوند اینگونه که یا ادیان ساخته خدا نیست و یا خدا آنگونه که ما او را می شناسیم نمی باشد ـ به چند دلیل:
حالا سوال اساسی اینجا است: در صورتیکه دین مسیحیت وجود داشته، چرا دینی دیگری بنام اسلام ساخته شده و چرا این دین را مکمل ادیان خوانده؟ اگر این دین مکمل است یعنی «تکمیل کننده یا تکمیل شده»، پس نا تکمیل و ناقص آن کدام بوده و اگر ناتکمیل بوده چرا؟ در حالی که خدا چیزی را ناقص و نا تکمیل نمی سازد! اگر گیرم که ادیان قبل از اسلام انحراف شده باشند، بازم هم چرا...؟! در صورتیکه یک زره هم بدون حکم خدا از جایش تکان نمی خورده پس انحراف ادیان قبل از اسلام چگونه ممکن است بدون حکم و اراده خدا باشد؟!
انسان ها چیزی را می سازد و بعد ها که از لحاظ فکری رشد کردند، باز هم همان چیز را جدیدتر و مدرن تر می سازد مثلاً ویندوز 98، 2000، Windows XP و غیره که هرکدام به اساس نیاز زمان ساخته شده و رشد و تکامل را در انسان ها نشان می دهد. انسان موجودی است که رشد می کند، «هم رشد فزیکی و هم فکری» تکامل می کند، جلو می رود، به عقب بر می گردد و... اما طبق آنچه که در قرآن آمده، خدا اینگونه نباشد باشد و چیزهای که در سطور بالا ذکر شده اند، مشخصاً هم سهو و خطا و هم رشد و تغییر را در یک شخص یا یک چیز نشان می دهد که انکار از آن به هیچ وجه نمی تواند قابل توجیه باشد. اینجا انسان می ماند که چکار کند، به کدام یک معتقد باشد... بهر حال امیدوارم دوست عاقلی پیدا شود و این مشکل برای من حل کند.
ادامه این نبشته را برای تان اینجا نشر خواهم کرد در صورتیکه ببینم ممکن است...